تبلیغ 1 توسعه

روزی یک مهندس کامپیوتر و یک حسابدار باهم همسفر شدند.حسابدارخسته بود و خوابش می آمد،درحال چرت زدن بود که...

روزی یک مهندس کامپیوتر و یک حسابدار باهم همسفر شدند.حسابدارخسته بود و خوابش می آمد،درحال چرت زدن بود که مهندس زد روی دوشش که اگر حاضر باشی از همدیگر سوال کنیم هر کدام که بلد نبودیم به دیگری یک دلار بدهد.حسابدار بی توجه به حرف مهندس سرش را برگردانند وبه چرت زدن ادامه داد بعد ار چند دقیقه مجدداً مهندس کفت بیا سوال کنیم اگر تو بلد نبودی یک دلار بده و اگر من بلد نبودم پنج دلار میدهم ،حسابدار مجدداًتوجه سرش را برگردانند .بعد از چند دقیقه مهندس گفت اگر تو بلد نبودی پنج دلار بده و اگر من بلد نبودم پنجاه دلار میدهم،حسابدار قبول کرد.

 

حسابدار به مهندس گفت اول شما شروع کن بعد از اینکه مهندس سوال پرسید حسابدار بدون فکر دست در جیبش کرد و یک پنج دلاری به او داد سوال بعدی نوبت حسابدار بود پرسید آن چیست که وقتی از کوه بالا می رود 3پا دارد و از کوه پایین می آید 4پا دارد؟؟؟؟

 

بعداً گفت هر وقت به جواب رسیدی مرا از خواب بیدار کن. مهندس پس از کمی فکر کردن لب تاب خود را باز کرد و از طریق ماهواره در اینترنت کمی جست و جو کرد وبعد به هرکسی از دوستان که میشناخت زنگ زد ولی به نتیجه ای نرسید بعد از مدتی حسابدار را بیدار کرد و پنجاه دلار به او داد ،حسابدار بعد از دریافت پول مجدداً خوابید مهندس که خیلی بی تاب بود جواب را بداند او را از خواب بیدار کرد و گفت پس جوابش چه شد حسابدار هم بدون آنکه فکر کند دست در جیبش کرد و یک پنج دلاری به او داد.

 

 

در صورت علاقه مندی به یادگیری کامل مبحث داستان طنز حسابداری، جهت پیش ثبت نام و یا  شرکت در دوره ها کلیک کنید.

جهت پیش ثبت نام  کلیک کنید...

در صورتی که به مشاوره پیرامون موضوع فوق علاقه دارید کلیک کنید...

اطلاعات بیشتر کلیک کنید...

 

 
 
 
 

 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی